حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

زندگینامه شهید رضا شکاری

شهید رضا شکاری در ۱۸ دی‌ماه ۱۳۳۶ در شهرستان مراغه در خانواده‌ای متوسط دیده به جهان گشود و در سال‌های اول زندگی کودکی پرنشاط بود همیشه سعی می‌کرد کارهای شخصی خود را به‌تنهایی انجام دهد و هرگز اجازه کمک به دیگران را نمی‌داد ازآنجایی‌که در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بود علاقه زیادی به خواندن نماز و گرفتن روزه داشت از ۶ سالگی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت طوری که پدر و مادرش به‌زور روزه‌اش را می‌شکستند و در‌‌ همان سال دریکی از مسابقات مذهبی مسجد محله شرکت کرد جوایزی نیز دریافت نمود. 

 دوران ابتدائی را در دبستان امیرکبیر به پایان رسانید و دوران دبیرستان را در فردوسی با موفقیت به پایان رسانید و سال اول هنرستان را در هنرستان صنعتی که حال به اسم هنرستان فنی شهید شکاری هست به پایان رساند. 

 سال‌های دوم و سوم را در تبریز ادامه داد پس از اخذ دیپلم از انستیتو زنجان قبول شد. 

پس از ۲ ماه تحصیل در زنجان از دانشکده انرژی اتمی پذیرفته شد و از آنجائی که همه دانشجویان را برای تحصیلات مالی پس از ۲ سال به خارج می‌فرستادند قرار شد او را در اولین سال به خارج اعزام کنند. 

او علاقه به تجملات زندگی نداشت برای شهرت هم تلاش نمی‌کرد او همواره آرزو داشت به داد مردم برسد؛ در سال دوم به علت قیام حق‌طلبانه مردم غیور ایران دانشگاه‌ها بسته اعلام شد. 

پس از تعطیلی دانشگاه‌ها مدتی به مراغه آمد و در میان کسانیکه هنوز عامیانه می‌اندیشیدند به تبلیغ علیه رژیم استبداد پرداخت و دوباره به تهران برگشت و در راهپیمایی‌ها شرکت فعالانه داشت، 


 سرانجام رضا در روز جمعه ۸ دی‌ماه ۱۳۵۷ مصادف با ۲۸ محرم در صف راهپمائی‌ها ملحق شده و ساعت ۱۰ صبح با اصابت گلوله از ناحیه سر قبل از رسیدن به بیمارستان در بیست و یکمین بهار زندگی قبل از شکفتن پرپر شد و تا چهلمین روز شهادتش در بلوار مراغه بازارچه‌ای که در آن به شهادت رسیده بود بنام ایشان نام‌گذاری شد و در تهران نیز ساختمان انرژی اتمی بنام اولین شهید دانشگاه ساختمان بنام ایشان نام گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۰
حسینیه منتظران مهدی

بخشی از وصیت نامه طلبه شهید داوود خیراللهی


ام کیف اشکوا الیک حالی و هو لایخفی علیک؟ 

 آیا چگونه شکایت از حالم کنم؟ حالم که به تو مخفی نیست... 

 اگر قلم روی کاغذ می‌آورم حاکی از دردی است که ریشه در جانم دارد و اگر اکنون نیز ننویسم، مرده‌ام. 

نوشتن عین نفس کشیدنم است، چطور که اگر نفس نکشم مرده‌ام. من قصد ندارم وصیت نامه بنویسم و این زخمی بزرگ است که در قلب کم سن من نمودار است. 

ولی نمی‌دانم در چه حالم؛ ناگهان درک می‌کنم که گاهی به سخن پرداخته‌ام، ولی باز یک جهش درونی که به بزرگی فوق اتمهای ساختة بشری است، می‌خواهد گفتار مرا در حنجره‌ام خفه کند و من یارای مقابل با این بغض ریشه‌دار را ندارم. چون تن نحیف من در مقابل امواج مواج آن حقایق شاید اوهاماتی- که غبار زر و زور و تزویر مدفونش ساخته- که بدون تکرار در کورة گداختة درونم موج می‌زنند، نمی‌تواند تاب بیاورد. و تا آنجا که به یاد دارم این جریان حرکت بخش، از سن هفت سالگی‌ام در حال حرکت است. و چنان بر روحم حمله‌ور می‌شود که دوباره دندان روی جگر گذاشته، لب فرو می‌بندم از طرفی می‌بینم باید فریاد بزنم. 

 هر چند نعره‌ای که می‌کشم بی‌صدا خواهد بود و گریه من، بی‌اشک و خنده‌ام تلخ‌تر است از شیون بچه پدر و مادر از دست داده.


مناجات شهید خیراللهی با معبودش

بار الها! گفتارم را چگونه بگویم و چطور توضیح دهم که در مسیر الی الله قرار بگیرد؟ از منبعی که این نغمه‌های دلخراش سرچشمه می‌گیرد، اجازة انتشارش را نمی‌دهد.

کدام گوشهای شنوا است که ندای بی‌رمق و بی‌رنگ آدمی را بشنود؟ مغول‌هایی را می‌بینم که ماسک آدمک بر رخ دارند، دستهای بزرگش را بر دهان انسان‌ها نهاده و سخنانشان را تصفیه می‌کنند. از طرفی ابوجهل‌هایی را می‌بینم که کسانی را که بر کاخهای ظلم و تباهی و قساوت و شقاوت یورش می‌برند. می‌گویند بی‌مغز است، گوش فرا ندهید و... بارالها! فقط هنگامی که به خلوتکدة عشق نظاره می‌کنم، تنها جمال مطلق تو را می‌بینم که مافوق پدرهای دلسوز می‌باشی و هر سخن بنده‌ات را گوش فرا می‌دهی، ولی من که ره یافتة کوی تو نیستم کجا پناه ببرم؟ آن زمان که این نوشته را خوانند، از پشت غبار زمان می‌بینم که همچون هزاران نوشته‌های رنگین دیگر، مچاله شده در گوشه‌ای کز می‌کند و بر انسانیت خفتة عرصه گریه می‌کند.

پس‌ ای شمع روانم! بسوز.

پس‌ ای نخلستان وجودم! گریه کن که مخاطبانت اکثراً کرهایی می‌مانند که بی‌تفاوت از کنار تمامی گلواژه‌های موجود شهیدان می‌گذرند.

ولی‌ ای دریای درونم! آرام نگیر و موجت را بر ساحل بشریت بکوب که در این میان یارانی به خود جلب می‌کند. بگذار شلاق بر تو وارد سازند، بگذار کمر و دل دادخواهان شکنند، بگذار بر پیکر مجاهدان فی سبیل الله، هم زاهدان ریاکار موجود و هم انسانهای به ظاهر ناشنوای موجود، شلاق وارد کنند و از شعله‌های آتش تو آرام نگیرد. باشد این نیز سند رسوایی دیگری بر تاریخ!!؟ اگر می‌توانستم بگویم، می‌خواستم بگویم:

 آهای تاریخ! رنگین نویس، نکونویس زین ماجراهای فرزندانت و بر دلت ثبت کن قصه مظلومانی که دست و پا زدند و رفتند. می‌خواستم بگویم:‌ای دنیا! لااقل خودت شاهد باش آنان که با تو نساختند، چه‌ها دیدند و چه ساعتهایی از نالةشان از خود بی‌خود شدند. به راستی مخاطب عزیز! عمق این چاه منجلاب راکدام علم بشری تشخیص داده؟ می‌خواستم بگویم‌ای انسان! هان با تو هستم آیا سیر نشدی داستان قارون و... خلفان حضرت پیامبر و بالاخره هیتلر و... تو را بر خود نلرزاند؟

وه چه توجیهات شرم آوری!! من نمی‌روم چون مسئولیتم سنگین است و نمی‌توانم و هزاران توجیه این انسان توجیه‌تراش... زمانی که شهادت با صدای دل انگیز خود طلب می‌خواهد، کدام آغوش است که بدون حاشیه‌روی و توجیه‌تراشی با تبسمی بر لب بپذیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۵
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ق.ظ

زندگینامه شهید داوود خیرالهی

شهید داوود خیرالهی ۱۳۴۶ در روستای «کهلان» از توابع مراغه دیده به جهان گشود. 

وی در کنار تحصیلات، از‌‌ همان سن کودکی، در مسجد آقا محمد تقی، حسینیه جوانان و حسینیه منتظران مهدی (عجل الله تعالی فرجه) مراغه، به یادگیری احکام اسلامی و قرآن مجید پرداخت و روح خود را با نور قرآن صیقل داده و به نور الهی منور ساخت. 

 ۱۱ ساله بود که شعله‌های انقلاب اسلامی، فروزان گشت. او با کمک گرفتن از افکار انقلابی خانواده‌اش، در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی فعالیت‌های چشمگیری از خود به نمایش گذاشت. 


 اعلامیه‌های حضرت امام (رحمه الله علیه) را پخش نموده و عکس‌های ایشان را در کوچه و بازار نصب می‌نمود. 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسیر مستقیم خط امام به فعالیت‌های خود ادامه داد؛ 

او در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه عالی ولیعصر تبریز مشغول به تحصیل گردید و هم زمان، تا کلاس چهارم دبیرستان نیز ادامه تحصیل داد. حضور مداوم او در جبهه‌های دفاع حق علیه باطل، فرصت تحصیل را از او سلب کرده بود ولی او با سعی و کوشش مضاعف، سعی در جبران عقب‌ماندگی دروس می‌نمود و اکثراً در جبهه‌ها حضور داشت. 

 شهید خیرالهی در طول چهار سال، «هشت مرتبه» به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد. و در عملیات‌های: «بیت‌المقدس، والفجر چهار و بدر» شرکت نمود. 

سرانجام در ۲۴/۱۱/۱۳۶۴ در منطقه فاو (عملیات والفجر ۸) گل وجود او در اثر جاری شدن خون از حلقوم پاکش، پرپر شد و بر حقانیت اسلام و انقلاب اسلامی، گواهی داد، او که بسان تندری از قلب حوزه به جبهه‌ها آمده بود، به فوز عظیم شهادت نایل شد. 

 روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۸
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ

آیت‌الله حاج شیخ علی ارومیان

آیت‌الله شیخ علی ارومیان مبلّغی توانمند و تلاش‌گری خستگی‌ناپذیر است که عمر بابرکت خود را در جهت ترویج معارف الهی و پاسداری از ارزش‌های انقلاب اسلامی سپری ساخته و در این مسیر از جان و مال و فرزندان خویش مایه گذاشته‌است. 

آیت‌الله علی ارومیان در سال ۱۳۱۱ ه. ش برابر با ۱۳۵۱ ه. ق در خانواده‌ای مؤمن و متعهد در مراغه از توابع استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد. 

وی پس از فراگیری قرآن و دروس متداول در مکتب‌خانه به مدارس جدید رفت و تا مقطع متوسطه به صورت متفرقه شرکت کرد. 

پس از آن به سبب علاقه به تحصیل علوم دینی، به فراگیری دروس حوزوی در مدرسه علمیه مراغه پرداخت. وی دروس مقدماتی را نزد حضرات شیخ عزیز ادیب، حجت‌الاسلام مدرس و آیت‌الله حاج میرزا حسین هبة‌اللهی فراگرفت. سپس برای تکمیل تحصیلات ره‌سپار حوزه علمیه قم شد و سطوح عالیه را از محضر آیت‌الله میرزا مسلم ملکوتی آموخت. 

آن‌گاه به نجف اشرف رفت و از دروس خارج فقه و اصول آیات عظام: سیدمحمود شاهرودی، سیدابوالقاسم خویی، سیدمحسن حکیم، سیدعبدالله شیرازی و امام خمینی، بهره‌ها برد. 

 وی در کنار تحصیل از تدریس نیز غافل نبود و از این رهگذر فضلا و طلاب بسیاری از خرمن دانش وی بهره برده‌اند. 


 آیت‌الله ارومیان پیش از پیروزی انقلاب، در جریان مبارزات ضد رژیم و به تبلیغ اسلام و مبارزه علیه طاغوت پرداخت. وی پس از پیروزی انقلاب نیز کلیه مسئولیت‌های اجتماعی، سیاسی مراغه را به عهده گرفت و به سر و سامان‌دادن اوضاع پرداخت و اکنون در تهران به فعالیت‌های فرهنگی اشتغال دارد. 

مسئولیّت ها: نمایندگى حضرت امام خمینى (ره)، سرپرستى ارگان‏ هاى انقلابى مراغه، اداره پادگان، شهربانى و ژاندارمرى مراغه تا تعیین فرمان‏دهى رسمى از مرکز، دو دوره نمایندگى مجلس شوراى اسلامى، امامت جمعه شهرستان میانه، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره‏هاى دوم و سوم و عضویّت در دفتر مقام معظّم رهبرى - دامت برکاته - براى پاسخ‏گویى به مسائل شرعى. 


آیت الله ارومیان در عین حال پدر سه شهید به نام‏‌هاى مهدى ارومیان، رضا (عبدالحمید) و محسن ارومیان هستند. فرزند چهارم ایشان نیز در درگیرى با منافقین در جزیره مجنون مجروح و جانباز شدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۶
حسینیه منتظران مهدی
شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ب.ظ

دو تصویر قدیمی از هیات عاشورائیان مراغه

در سایت مشرق مجموعه ای از عکس های مربوط به هیات های قدیمی ایران منتشر شده است که از بین تصاویر دو عکس با عنوان «هیات حسینی قرآنی عاشورائیان» توسط آقای رضا فلاحی به این سایت ارسال شده است. آقای رضا فلاحی مطلق یکی از عکاسان زبده شهرستان مراغه هستند که از اساتید حسینیه منتظران مهدی (عج) می باشند و فعالیت های هنری مختلفی در عرصه های طراحی، نقاشی، عکاسی و غیره داشته اند. 

هیات حسینی قرآنی عاشورائیان

هیات حسینی قرآنی عاشورائیان - استان آذربایجان شرقی, مراغه - فرستنده : رضا فلاحی مطلق

هیات حسینی قرآنی عاشورائیان

هیات حسینی قرآنی عاشورائیان - استان آذربایجان شرقی, مراغه - فرستنده : رضا فلاحی مطلق

برای مشاهده سایر عکس ها از هیات های قدیمی شهرهای مختلف می توانید به لینکی که در قسمت پیوندهای روزانه وبلاگ قرار گرفته مراجعه کنید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۰
حسینیه منتظران مهدی
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

زندگینامه شهید محمدرضا پوررستم

باز سخن از عشق است، سخن از ایثار است و سخن از فداکاری، سخن از عاشق جان سوخته، سخن از عاشق و عارف دست از جان شسته، سخن از خدا جویی تشنه کام در بیابانهای کویر تن، سخن از عبدی که با معبودش راز‌ها داشت و سخن از عبدی که در عشق و عرفان چون پروانه می‌سوخت و از هر سوختن‌اش لذتی در روحش دمیده می‌شد. 


آه خدایا این جوانان در شهادت چه‌ها دیده‌اند راستی اگر ناله‌های جانسوز شبانه این عزیزان را در سنگر‌های مقدم و تاریک نمی‌دیدیم و اگر راز و نیاز شبانه این‌ها را به گوش نمی‌شنیدیم و اگر تلاش شبانه روزی آن‌ها را به چشم مشاهده نمی‌کردیم مناجات شبانه حضرت امیرالمومنین (ع) را چگونه تفسیر می‌کردیم. 

که نمونه بارز آن شهید بزرگوار محمدرضا‌پور رستم بود که در فروردین ماه سال ۱۳۴۰ در روستای دیزج خوشه مهر چشم به جهان گشود. 

ایشان بعد از سپری کردن تحصیلات ابتدائی به همراه خانواده به شهرستان مراغه مهاجرت کردند و تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را در شهر ادامه و در سال ۱۳۵۷ با رتبه عالی موفق به اخذ دیپلم حسابداری از دبیرستان شهید پوررستم شدند. 


و با وجود قبولی در مدرسه عالی شهید مطهری در سال ۵۸ به علت عشق و وابستگی خاص به حضرت امام خمینی شغل پاسداری را ترجیح دادند از آنجا که شهید بزرگوار در خانواده‌ای مذهبی پرورش و تربیت یافته بودند لذا از‌‌ همان بدو جوانی پاک و متدین بودند و گرایش خاصی به مسائل مذهبی داشتند و در همین راستا از سال ۱۳۵۳ با شرکت در برنامه‌های عمومی و خصوصی حسینیه جوانان و نوشتن شعار، پخش اعلامیه‌های امام، کتب و نوار‌های مذهبی در مدرسه شکستن و برداشتن عکس طاغوت از مدرسه مبارزه با معلمی که همیشه به اسلام اهانت می‌کرد. دادن شعار و صلوات و شرکت فعال در تمامی تظاهرات خیابانی، درست کردن کوکتل مولوتف، درست کردن سه راهه، درست نمودن ۵۰ کیلو باروت در کلبه باغ یکی از یاران با وفایش شهید مرتضی صادقی به همراهی حاج آقا نقدی و پس از انقلاب فعالیت در کانون نشر فرهنگ اسلامی، فعالیت در کمیته مرکزی و سپس ورود به قلب اسلام ((سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)) فعالیتهای مذهبی، اجتماعی و سیاسی خود را انجام دادند. 


شهید بزرگوار جزء موسسین سپاه پاسداران در مراغه بودند و به عنوان مربی آموزش نظامی و عقیدتی سیاسی در سپاه و بسیج خدمت می‌نمود و در کنار آن‌ها کلاس‌های آموزشی عقیدتی سیاسی در مساجد طویقون دیزج، امامزاده و قره مسجد دایر نموده بودند با شروع غائله کردستان توسط ضد انقلاب، شهید پوررستم به همراه اولین اعزام سپاه مراغه عازم شهر پاوه شدند و از آنجا به سنندج اعزام شده و از ناحیه کتف سمت راست مجروح شدند و پس از ماه‌ها بستری شدن در پادگان سنندج و بیمارستان میثاقیه تهران و بهبودی نسبی مصادف با اولین شب ماه مبارک رمضان عازم صائین دژ شده و در درگیری با عوامل ضد انقلاب به همراه دو همرزم دیگرش در مورخه ۲۲/۴/۵۹ شهد شیرین شهادت نوشیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۹
حسینیه منتظران مهدی
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ق.ظ

زندگینامه شهید اسماعیل دوستان

زندگی نامه شهید اسماعیل دوستان از مراغه

قائم مقام فرمانده گردان امیر المومنین (ع) 


اول خرداد ۱۳۳۷ ه ش در شهرستان مراغه به دنیا آمد. 

 تولدش همزمان با روز عید قربان بود، به همین دلیل بر او نام اسماعیل نهادند. پدرش کشاورز بود. 

اسماعیل در دوران کودکی نماز می‌خواند و در ماه رمضان روزه می‌گرفت و با شوق بسیار در مساجد حضور می‌یافت. و در مراسم مذهبی شرکت می‌کرد. 


خانواده پس از او صاحب دو پسر دیگر به نامهای محسن و حسین شد که وی با آن‌ها رابطه بسیار صمیمانه‌ای داشت و آن‌ها را در مسائل مذهبی هدایت می‌کرد. 


او مقاطع دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان برد. 

اسماعیل دوران متوسطه را در رشته اقتصاد در دبیرستان اوحدی مراغه‌ای گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد. 


در دعای ندبه و کلاسهای آموزشی قرآنکه در مسجد چهل پا در مراغه برگزار می‌شد شرکت می‌کرد. 

روزی که اداره شهربانی مراغه به تصرف مردم درآمد، اسماعیل فهرست اسامی هفتاد نفر را پیدا کرد که اسم خود او در آن فهرست بود. 

پس از مدتی انجمن اسلامی الهادی را تشکیل داد. 

کار این انجمن برگزاری کلاسهای عقیدتی و نظامی بود. این انجمن در محله چهل پا در مسجد حاج فتحعلی تشکیل می‌شد. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسماعیل به سپاه پیوست و دوره سربازی خود را در پادگان امام رضا (ع) طی کرد. پس از پایان خدمت سربازی در حالی که همچنان با سپاه همکاری داشت، به عنوان معلم در آموزش و پرورش مشغول کار شد و در دور‌ترین روستا‌ها به تدریس بینش اسلامی می‌پرداخت. 

اسماعیل، یک بار به بوکان اعزام شد و در آنجا زخمی شد و از طریق ارومیه، تبریز به مراغه انتقال یافت. 

 او به پیشنهاد حاج رحیم قنبرپور - از دوستان نزدیکش ازدواج کرد. 

 

اسماعیل در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۲ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هادی و مهدی شد. با آغاز جنگ عراق علیه ایران، راهی جبهه‌های جنگ شد. 

رئیس آموزش و پرورش مراغه می‌گوید: 

هر کاری کردم نتوانستم نگهش دارم. اتاقی برایش در نظر گرفته بودیم، نپذیرفت. 

 گفت: این اتاقهای مجلل نمی‌تواند مرا از رفتن به جبهه بازدارد. 

پس از مدتی، محسن - برادر کوچک‌تر و فرزند دوم خانواده - هم راهی جبهه شد. اسماعیل ابتدا در پشت جبهه مسئول ستاد پشتیبانی جنگ بود و هدایای مردم را به جبهه انتقال می‌داد. در این ایام به شرکت در تشییع جنازه شهدا بسیار حساس بود و در هر شرایطی در مراسم حضور می‌یافت. به گفته یکی از همسنگرانش: «زمانی که به جبهه اعزام می‌شدیم راه را طوری انتخاب می‌کرد تا بتوانیم از مجروحان جنگی عیادت کنیم. وی در جبهه هم نمازش را اول وقت می‌خواند.» 

بعد از مدتی به گردانهای رزمی پیوست وبه خط اول جبهه رفت. 

ابتدا در گردان سلمان خدمت می‌کرد و بعد به گردان حبیب بن مظاهر رفت و فرمانده گروهان شد. 

 بعد از شهادت حمید پرکار - که از دوستان نزدیک اسماعیل بود - تعدادی از بسیجیان قصد داشتند در تشییع جنازه او شرکت کنند. ولی وی آن‌ها را از رفتن بازداشت و گفت: «روح شهید از اینکه اینجا بمانید و راهش را ادامه دهید و گردان را حفظ کنید بیشتر خوشحال می‌شود.» 

اسماعیل در عملیات والفجر ۸ نیز شرکت داشت و در سمت فرماندهی گردان سلمان در فاو در سخت‌ترین محور عمل می‌کرد. برای او سمت وپست ومقام مطرح نبود. 

اسماعیل بعد از آن در عملیات کربلای ۵ در شلمچه قائم مقام گردان امیرالمؤمنین شد. او و نیروهای تحت امرش در محوری که پیشروی می‌کردند به میدان مین و موانع سیم خاردار برخوردند؛ در حالی که دوشکاهای دشمن نیز از مقابل به شدت آن‌ها را زیر آتش گرفته بود. در همین هنگام اسماعیل مورد اصابت تیر دوشکای دشمن قرار گرفت. 

 بدین ترتیب، سردار اسماعیل دوستان در عملیات کربلای ۵ در اثر اصابت تیر دوشکا به ناحیه کمر و ترکش به صورت، در شلمچه به تاریخ ۲۱ دی ۱۳۶۵ به شهادت رسید. 

 آرامگاه او در گلشن زهرا در شهرستان مراغه واقع است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۵۲
حسینیه منتظران مهدی
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ق.ظ

زندگینامه شهید سهراب حسین ­نژاد

زندگینامه شهید سهراب حسین ­نژاد از شهرستان مراغه

در صبحگاه آذر ماه سال ۱۳۴۱ سهراب در یک خانواده پاک و روحانی در روستای ورجوی دیده به جهان گشود. 

دوران ابتدایی را در دبستان نظامی و فتوحی و دوران راهنمایی را در مدرسه آصف و تحصیلات متوسطه را نیز در دبیرستان امام خمینی (ره) همزمان با شروع انقلاب شروع نمود. 

 نیازهای معنوی و شناخت اهداف ائمه اطهار باعث گردید که علاوه بر دروس کلاسیک دبیرستان در اکثر برنامه­‌های فرهنگی- اجتماعی و سیاسی شرکت جسته و با این وجود جزء شاگردان ممتاز به حساب می‌­آمد. 

سهراب به دنبال تجاوز رژیم بعثی عراق به فرمان استکبار جهانی در سال ۵۹ به دستور امام لبیک گفته و از‌‌ همان ابتدا در جبهه ­های حق علیه باطل حضور یافت و در چند عملیات بزرگ مثل عملیاتهای طلوع فجر- رمضان- مسلم ابن عقیل (ع) - والفجر مقدماتی- والفجر- خیبر- کربلای ۵- کربلای ۸ و بیت­ المقدس ۵ شرکت نمود. 

در عملیات خیبر زمانیکه با هلیکوپ‌تر عازم جزیره مجنون بودند هلیکوپ‌تر هدف راکت هواپیمای عراقی قرار می‌­گیرد و سقوط می‌کند و ایشان هر دو پایشان می‌­شکند و بعد از چند ماه بستری در بیمارستان و تحمل رنج و مشقت بهبودی حاصل می‌کند و دوباره برای یاری رساندن به همرزمان و لبیک به ندای امام به جبهه اعزام می‌شود و در عملیات نصر ۷ از ناحیه سر زخمی می‌شود. 

در سال ۱۳۶۵ با قبولی در رشته پزشکی وارد دانشگاه ارومیه می‌شود. هنگام شروع ترم اول به دنبال عملیات کربلای ۵ و اعلام نیاز به جبهه ­‌ها می‌­شتابد و یکسال تمام در جبهه ­‌ها حضور پیدا می‌­کند. 

دوباره از ابتدای سال ۱۳۶۶ شروع به تحصیل کرد. در سال ۱۳۶۷ به دنبال شرارتهای دشمن در بمباران مناطق مسکونی و اعلام نیاز در سوم رمضان عازم جبهه ­های حق علیه باطل می‌شود و از آنجائیکه عاشقان معبود را در این جهان خاکی قراری نیست و روحشان هوای پرواز از این قفس مادی را دارد در ۲۳ خرداد ماه به قله ­های مرتفع عشق الهی پرواز کرد و مدت ۳ سال پیکر مطهرش در کوه­های قوجار در منطقه عملیاتی ماووت عراق ماند و در آذر ماه سال ۷۰ در سطح شهرستان مراغه در میان انبوه مردم داغدار تشییع شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۸
حسینیه منتظران مهدی