حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

بخشی از وصیت نامه طلبه شهید داوود خیراللهی


ام کیف اشکوا الیک حالی و هو لایخفی علیک؟ 

 آیا چگونه شکایت از حالم کنم؟ حالم که به تو مخفی نیست... 

 اگر قلم روی کاغذ می‌آورم حاکی از دردی است که ریشه در جانم دارد و اگر اکنون نیز ننویسم، مرده‌ام. 

نوشتن عین نفس کشیدنم است، چطور که اگر نفس نکشم مرده‌ام. من قصد ندارم وصیت نامه بنویسم و این زخمی بزرگ است که در قلب کم سن من نمودار است. 

ولی نمی‌دانم در چه حالم؛ ناگهان درک می‌کنم که گاهی به سخن پرداخته‌ام، ولی باز یک جهش درونی که به بزرگی فوق اتمهای ساختة بشری است، می‌خواهد گفتار مرا در حنجره‌ام خفه کند و من یارای مقابل با این بغض ریشه‌دار را ندارم. چون تن نحیف من در مقابل امواج مواج آن حقایق شاید اوهاماتی- که غبار زر و زور و تزویر مدفونش ساخته- که بدون تکرار در کورة گداختة درونم موج می‌زنند، نمی‌تواند تاب بیاورد. و تا آنجا که به یاد دارم این جریان حرکت بخش، از سن هفت سالگی‌ام در حال حرکت است. و چنان بر روحم حمله‌ور می‌شود که دوباره دندان روی جگر گذاشته، لب فرو می‌بندم از طرفی می‌بینم باید فریاد بزنم. 

 هر چند نعره‌ای که می‌کشم بی‌صدا خواهد بود و گریه من، بی‌اشک و خنده‌ام تلخ‌تر است از شیون بچه پدر و مادر از دست داده.


مناجات شهید خیراللهی با معبودش

بار الها! گفتارم را چگونه بگویم و چطور توضیح دهم که در مسیر الی الله قرار بگیرد؟ از منبعی که این نغمه‌های دلخراش سرچشمه می‌گیرد، اجازة انتشارش را نمی‌دهد.

کدام گوشهای شنوا است که ندای بی‌رمق و بی‌رنگ آدمی را بشنود؟ مغول‌هایی را می‌بینم که ماسک آدمک بر رخ دارند، دستهای بزرگش را بر دهان انسان‌ها نهاده و سخنانشان را تصفیه می‌کنند. از طرفی ابوجهل‌هایی را می‌بینم که کسانی را که بر کاخهای ظلم و تباهی و قساوت و شقاوت یورش می‌برند. می‌گویند بی‌مغز است، گوش فرا ندهید و... بارالها! فقط هنگامی که به خلوتکدة عشق نظاره می‌کنم، تنها جمال مطلق تو را می‌بینم که مافوق پدرهای دلسوز می‌باشی و هر سخن بنده‌ات را گوش فرا می‌دهی، ولی من که ره یافتة کوی تو نیستم کجا پناه ببرم؟ آن زمان که این نوشته را خوانند، از پشت غبار زمان می‌بینم که همچون هزاران نوشته‌های رنگین دیگر، مچاله شده در گوشه‌ای کز می‌کند و بر انسانیت خفتة عرصه گریه می‌کند.

پس‌ ای شمع روانم! بسوز.

پس‌ ای نخلستان وجودم! گریه کن که مخاطبانت اکثراً کرهایی می‌مانند که بی‌تفاوت از کنار تمامی گلواژه‌های موجود شهیدان می‌گذرند.

ولی‌ ای دریای درونم! آرام نگیر و موجت را بر ساحل بشریت بکوب که در این میان یارانی به خود جلب می‌کند. بگذار شلاق بر تو وارد سازند، بگذار کمر و دل دادخواهان شکنند، بگذار بر پیکر مجاهدان فی سبیل الله، هم زاهدان ریاکار موجود و هم انسانهای به ظاهر ناشنوای موجود، شلاق وارد کنند و از شعله‌های آتش تو آرام نگیرد. باشد این نیز سند رسوایی دیگری بر تاریخ!!؟ اگر می‌توانستم بگویم، می‌خواستم بگویم:

 آهای تاریخ! رنگین نویس، نکونویس زین ماجراهای فرزندانت و بر دلت ثبت کن قصه مظلومانی که دست و پا زدند و رفتند. می‌خواستم بگویم:‌ای دنیا! لااقل خودت شاهد باش آنان که با تو نساختند، چه‌ها دیدند و چه ساعتهایی از نالةشان از خود بی‌خود شدند. به راستی مخاطب عزیز! عمق این چاه منجلاب راکدام علم بشری تشخیص داده؟ می‌خواستم بگویم‌ای انسان! هان با تو هستم آیا سیر نشدی داستان قارون و... خلفان حضرت پیامبر و بالاخره هیتلر و... تو را بر خود نلرزاند؟

وه چه توجیهات شرم آوری!! من نمی‌روم چون مسئولیتم سنگین است و نمی‌توانم و هزاران توجیه این انسان توجیه‌تراش... زمانی که شهادت با صدای دل انگیز خود طلب می‌خواهد، کدام آغوش است که بدون حاشیه‌روی و توجیه‌تراشی با تبسمی بر لب بپذیرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۷
حسینیه منتظران مهدی

شهید داوود خیراللهی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">