حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

حسینیه منتظران مهدی (عج) مراغه

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ

استاد صادق حسن زاده مراغی

حجت الاسلام والمسلمین شیخ صادق حسن زاده مراغی

محقق، مترجم و پژوهشگر در حوزه علوم اسلامی و انسانی

صادق حسن زاده مراغی

مدیر سابق حوزه علمیه مراغه، 

مدیر سابق کتابخانه مسجد اعظم قم (۱۳۷۶ه. ش – ۱۳۸۴ه. ش) 


حجت الاسلام والمسلمین صادق حسن زاده در سال ۱۳۴۲ در شهر مراغه به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان شهر به اتمام رسانده و در سال ۱۳۵۶ه. ش برای تحصیل علوم دینی وارد «حوزه علمیه تبریز» شد. این سال مصادف شد با آغاز انقلاب اسلامی، لذا دروس حوزه موقتا تعطیل شد و ایشان مجبور به بازگشت به مراغه شد و ایشان در جریانات انقلاب حضور فعال داشت و جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. تا اینکه در سال ۱۳۶۱ برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و دروس حوزوی را همزمان با دروس دانشگاهی آغاز کرد و در سال ۱۳۶۷ موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد و جهت ادامه خدمت به شهر مراغه برگشت و به فعالیت های فرهنگی در پایگاه‌های مقاومت بسیج و کانون فرهنگی حسینیه منتظران مهدی (عج) پرداخت. 


ایشان در سال ۱۳۷۳ه. ش جهت ادامه تحصیل به قم برگشت و در برگزاری کنگره «مقدس اردبیلی» و کنگره «محقق خوانساری» با آیت الله استادی همکاری علمی پرداخت. 

از سال ۱۳۷۷ه. ش تا سال ۱۳۸۴ه. ش مدیر کتابخانه مسجد اعظم شد ودر سال ۱۳۸۴ه. ش به شهر مراغه برگشت و مدیر حوزه علمیه مراغه شد و در سال۱۳۹۱ه. ش جهت انجام امور تحقیقی و پژوهشی به شهر مقدس قم بازگشت. 


ایشان در کنار تحصیل و تحقیق به نوشتن مقالات و کتاب هم اهتمام داشته اند و تاکنون این آثار از وی چاپ شده است


۱. اسوه عارفان؛ (شرح حال میرزا علی آقا قاضی) 

۲. عارف ناشناخته؛ (میرزا علی اکبر آقا مرندی) 

۳. طبیب دل ها؛ (میرزا جواد آقا ملکی تبریزی) 

۴. تحصیل حاصل؛ 

۵. گنجینه عرفان؛ 

۶. تحقیق حدیقة الشیعة «مقدس اردبیلی»؛ 

۷. تحقیق منتهی الآمال و تتمة المنتهی؛ «محدث قمی»؛ 

۸. دفاع از تشیع یا ترجمه الفصول المختار «شیخ مفید»؛ 

۹. ترجمه المراقبات؛ 

۱۰. ترجمه لهوف؛ 

۱۱. سفینه الحسین آثار و اسرار شگفت انگیز عاشورا؛ 

۱۲. ترجمه و تحقیق «لقاءالله» میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

۱۳. ترجمه و تحقیق «رساله الولایه» علامه طباطبایی

۱۴. آئین بندگی؛ «ترجمه رساله حقوق امام سجاد (ع)» 

۱۵. اسوه پارسایان؛ «شرح حال احمدی میانجی» 

۱۶. در جستجوی استاد؛ «شرح حال شیخ محمد تقی آملی» 

۱۷. درسهای اخلاق شیخ محمد تقی آملی؛ 

۱۸. شیدای دوست؛ «شرح حال آیت الله شیخ محمدحسین اصفهانی» 

۱۹. طریق عرفان؛ «شرح حال علامه طباطبائی» 

۲۰. کلمات المکنونه؛ 

۲۱. ترجمه تحف العقول؛ 

۲۲. ترجمه اصول کافی؛

۲۳. گنجینه اخلاق استاد فاطمی؛ (جامع الدرر فاطمی)


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۵
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۴ ق.ظ

زندگینامه شهید محمدرضا علی محمدنسل

شهید محمدرضا علی محمد نسل

قائم مقام فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) لشکرمکانیزه ۳۱عاشورا


شهید نسل در ۲ دیماه ۱۳۴۱ ه ش در مراغه به دنیا آمد. 

دوران کودکی را در محیط مذهبی خانواده سپری کرد و در طول این مدت روحیه‌ای پر جنب و جوش و زرنگ و نترس داشت. 

دوران دبستان را در مدرسه فتوحی و دوره راهنمایی را در مدرسه آصف گذراند و پس از آن وارد دبیرستان شمس تبریزی شد. 

همزمان با ادامه تحصیل در مدتی کوتاه قرائت قرآن را فراگرفت. 

سالی که وارد دبیرستان شد با اوج گیری انقلاب اسلامی همزمان بود. به این لحاظ فعالانه در پخش اعلامیه‌های امام خمینی و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. در یکی از روزهای راهپیمایی، مردم به مراکز تولید و توزیع مشروبات الکلی حمله کردندکه محمدرضا در صف اول راهپیمایان قرار داشت. به همین خاطر در درگیری با پلیس مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به شدت مجروح شد و با سر و صورت خونین به منزل بازگشت. 


از ویژگی‌های بارز وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، گرایشات عمیق مذهبی بود و به شدت از غیبت و تهمت به دیگران تنفر داشت و به سرعت در مقابل آن عکس العمل نشان می‌داد. 

در طول این مدت روابط نزدیکی با خویشاوندان داشت و به تک تک آن‌ها سر می‌زد و صله رحم را هرگز فراموش نمی‌کرد. 

در خلال تعطیلات در مغازه به پدر کمک می‌کرد و به بازی‌های فوتبال و هندبال علاقه داشت. 

با وقوع حوادث کردستان تحصیل را‌‌ رها کرد و پس از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عازم کردستان شد و در عملیاتهای آزادسازی مهاباد و بوکان شرکت کرد. پس از اتمام این مأموریت دو ماهه به مراغه بازگشت. 

بلافاصله در آذرماه سال ۱۳۵۹، عازم منطقه جنگی سرپل ذهاب شد و فرماندهی نیروهای اعزامی از مراغه را به عهده گرفت. 

در بازگشت از منطقه، فرماندهی پادگان آموزشی الغدیر ملکان به ایشان سپرده شد. در مدت تصدی این مسئولیت با جدیت تمام کار گردآوری و آموزش نیروهای بسیجی را دنبال می‌کرد و هنگام عملیات‌ها عازم مناطق جنگی می‌شد. 

در طول دورانی که محمدرضا در جبهه‌های غرب و جنوب حضور داشت در سمتهای فرماندهی انجام وظیفه می‌کرد. 

 در نیمه اول سال ۱۳۶۱ جانشین شهید بروجردی در منطقه کردستان بود و در نیمه دوم همین سال فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) را در منطقه غرب بر عهده گرفت. 

شهید نسل شجاع، مدیر و بادرایت

و از خصایل و ویژگی‌های برجسته‌ای برخوردار بود. 

یکی از همرزمان او در این باره می‌گوید: 

در کردستان با شهید حسین حق نظری تا ساعت دوازده شب نشسته بودیم. در زده شد. دیدم محمدرضاست. با نوار فشنگی بر کمر و سر و وضعیتی پر از گرد و خاک. با او احوالپرسی کردم. شهید حق نظری گفت: «محمدرضا خوب رسیدی بیا شام بخور.» محمدرضا گفت: «اجازه بدهید نمازم را بخوانم بعد بیایم.» گفتم: بیا بدنسازی کن و بعد نمازت را بخوان ولی قبول نکرد. دیدم نمازش خیلی طول کشید. رفتم دیدم محمدرضا به سجده افتاده و در حالی که می‌گوید: «الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و هوایی غالب» و گریه می‌کند. دیگر جرئت نکردم او را صدا کنم و در را بستم و بازگشتم. 


محمدرضا در طول حضور در جبهه جنگ سه بار مجروح شد، از جمله در سال ۱۳۶۱ از ناحیه پای راست و یک بار هم از ناحیه دست جراحتی برداشت. از خصلتهای بارز وی این بود که در مواقع جراحت روحیه خود را حفظ می‌کرد. 

بامشغله زیاد و حضور دائم در مناطق جنگی بنا به توصیه علمای اسلام و سفارش امام خمینی (ره) مبنی بر لزوم ازدواج پاسداران انقلاب تصمیم به ازدواج گرفت. در اوایل سال ۱۳۶۲ با خانم شتابی وش ازدواج کرد و ثمره زندگی مشترک پسری به نام حامد است.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۴
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۱ ق.ظ

زندگینامه شهید حمید محمدی درخشی

شهید حمید محمدی درخشی

فرمانده محور عملیاتی لشکر ۳۱عاشورا


۲۸ اردیبهشت ۱۳۳۵ ه ش در شهرستان مراغه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه بدر و راهنمایی را در مدرسه اوحدی با موفقیت به پایان رساند. سپس تحصیلات متوسطه را در هنرستان صنعتی مراغه پشت سر گذاشت و موفق به کسب دیپلم شد. 

در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ به مناطق آشوب زده بوکان، می‌اندوآب و مهاباد اعزام شد و به همراه جمعی از دوستانش سپاه مراغه را تأسیس کرد و علیه ضد انقلاب به مبارزه پرداخت. 

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در کنار عضویت در شورای فرماندهی سپاه مراغه به سمت فرماندهی بسیج مراغه منصوب شد و سازماندهی و اعزام نیروهای بسیجی به جبهه اقدام کرد. 

او می‌گفت: 

من خادم اسلام هستم و خدمتی بالا‌تر از خدمت در بسیج سراغ ندارم پس در بسیج باقی می‌مانم زیرا خدمت در بسیج همه چیز من است و من خاک پای بسیجی‌ها هستم. 

در سالهایی که مسئولیت بسیج مراغه را به عهده داشت به طور جدی با گروهک‌ها و منافقین مبارزه می‌کرد؛ به همین خاطر چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت اما توانست جان سالم به در ببرد. 

همزمان با ایفای مسئولیتهای پشت جبهه در موقع لزوم از جمله به هنگام آغاز عملیاتهای مهم عازم جبهه می‌شد. 

از خصوصیات برجسته حمید محمدی درخشی بشاشیت، خوش خلقی، خطرپذیری و اخلاص و توکل بود. روحیه‌ای که سبب می‌شد در بسیاری از عملیات‌ها بر خطرات فائق آید. 

حمید در گیرودار جبهه و جنگ با پیشنهاد خانواده و براساس سفارشهای امام به جوانان ازدواج کرد. در دوران کوتاه ازدواج، حمید کمتر فرصت می‌یافت به خانواده‌اش رسیدگی کند به این جهت سرپرستی خانواده او بر عهده پدرش قرار داشت. 

در آن زمان پدر حمید نیز از بسیجیانی بود که اغلب در جبهه‌های نبرد بود. 

حمید در سال ۱۳۶۲ دوره فرماندهی را گذراند و پس از بازگشت به جبهه در لشکر ۳۱ عاشورا فرماندهی تیپ و محور عملیاتی به وی محول شد. 

در مدت حضور در جبهه چندین بار مجروح شد که هر بار پس از التیام نسبی به مناطق عملیاتی بازمی گشت. 

سرانجام، پس از چهل و هشت ماه حضور در جبهه‌ها در عملیات خیبر در جزیره مجنون در روز یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۶۲ در حالی که در محاصره دشمن قرار گرفته بودند به شهادت رسید. شهید مهدی باکری درباره نحوه شهادت حمید در پاسخ پدرش که از حال وی پرسیده بود چنین جواب داده است: 

حمید، دویست و پنجاه اسیر عراقی آورد و تحویل داد و در حالی که از ناحیه شانه زخمی شده بود هر چه اصرار کردیم که برگردد تا زخم‌هایش پانسمان شود گفت: «بچه‌ها زیر آتش هستند و باید بروم.» تا مدتی با من با بی‌سیم تماس داشت و در آخرین تماسش به من گفت: «سلام ما را به امام برسانید، ما مثل امام حسین (ع) جنگ کردیم و مثل او مظلوم واقع شدیم و دیگر صدایی از او نشنیدم.» 

سه سال پس از شهادت حمید، برادرش علی در تاریخ ۲۸ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه در اثر اصابت ترکش به پا‌هایش به شهادت رسید. سیزده سال بعد در ۲ مرداد ۱۳۷۶ با عملیات گروه‌های جستجوی مفقودین در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بقایای پیکرمطهر حمید محمدی درخشی کشف شد و پس از تشییع در گلزار شهدای شهرستان مراغه به خاک سپرده شد. 

 از شهید حمید درخشی فرزندی به نام مهدی به یادگار مانده است که در هنگام شهادت پدر، چهل و پنج روز بیشتر نداشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۱
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

بخش هایی از وصیت نامه شهید داوود پوررستم

بخش هایی از وصیت نامه شهید داوود پوررستم


«برادران و خواهرانم! بدانید در عصر حاضر که عصر ظلم وجور وبی عدالتی است تنها نجات دهنده وراهنمای صالح تا انقلاب منجی عالم بشریت «حضرت صاحب العصر والزمان (عج)» امام خمینی است. 

 بیائید دنباله روی امام امت وشهدای عزیزمان باشیم، بیائید به گفته‌های رهبر عزیزمان وسفارشات شهدای به خون خفته، که نور چشمان ما هستند، عمل کنیم. 

 من وصیتم را در یک جمله خلاصه می‌کنم: «بیایید مسلمان واقعی باشیم نه ظاهری.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۶
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۳ ق.ظ

زندگینامه شهید داوود پوررستم

شهید داوود  پوررستم 

فرزند: فریدون 

تاریخ تولد : 1345 

محل تولد: مراغه 

تاریخ و محل شهادت :25/11/64 فاو 

 

 زندگینامه:

شهید داوود پوررستم در سال 1345 در شهرستان مراغه چشم به جهان گشود. ایشان در دوران تحصیل خود دانش آموزی فعال بودند

 وی به عضویت اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزی در آمده و سمتهای زیادی را در این انجمن کسب کردند و خدمات شایسته ای در جهت رشد وتعالی اهداف انجمن های اسلامی وتقویت این نهاد انجام دادند. 

ایشان همیشه سعی می کردند نمازهای خود را با جماعت ادا کنند ، واز نظر اخلاقی بر خوردی متین و موقر داشته، با احترام و تواضع با اطرافیان خود برخورد می کردند.

این فرزند برومند امام پس از شهادت برادرش بارها تصمیم گرفت سلاح برادرش را در جبهه به دست گیرد ولی به علت کمی سن از رفتنش به جبهه جلوگیری می کردند. 

بالاخره در تاریخ 7/7/64 به ندای امام امت لبیک گفت و به جبهه های حق علیه باطل عزیمت نمود. 

وی در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و بالاخره این عاشق ابا عبدا... به عنوان آرپی جی زن در عملیات «والفجر 8 »شرکت کرده و در محور راست شهر« فاو» به شهادت رسید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۳
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ق.ظ

بخش هایی از وصیت نامه شهید ناصر صارمی

بخش هایی از وصیت‌نامه شهید ناصر صارمی


 خدایا! بارالها! تک سواران سبک بالت را دریاب. 

 عاشقان درگاهت را بپذیر که اینان یاوران خمینی بت شکن، نمایندهٔ حق و حجت بر خلق هستند. 

رزمندگانی که در راه تو سبکبال پر می‌گشایند و سلحشور و شجاعانه پیش می‌روند. 

خدا شاهد است که انگیزهٔ شتافتن به جبهه فقط رضای الهی است و بس. 

 آمده‌ام تا گستاخانه در میدان رزم و مبارزه بتازم و غرور و تکبر را با آب خالص صدق و تواضع شستشو دهم. 

 از انقلابیون دروغین گریخته‌ام و از آن‌ها که به ظاهر انقلابی بوده و می‌ز‌ها را غصب نموده‌اند، بیزارم. 

ای حسین! با نگاه به تمام انقلاب‌ها و مقایسه با انقلاب جهانی تو، تجربه درس تلخی به من داد؛ که اسلحه و انقلاب، و حتی شهادت نباید به خودی خود مورد احترام قرار گیرد. 

بلکه آن‌چه ‌مهم است، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ارزش‌های الهی است. 

خدایا تو را شکر می‌گویم که رمز شهادت را به من شناساندی تا در مواقع خطر از مرگ نهراسم و عاشقانه به دریای خطر فرو رفتم و از مهلکه‌های سهمگین روی برنگرداندم. 

من شهادت را قبول کرده و آزادی خود را به هیچ چیزی حتی به حیات خود نمی‌فروشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۵
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ق.ظ

زندگینامه شهید ناصر صارمی

شهید صارمی در سال ۱۳۳۹ در محلهٔ ریحان- خیابان اوحدی مراغه در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد

خانواده وی که چون مقید به اسلام بودند، در تربیت فرزندشان نقش بسزایی داشتند و ایشان با نظارت پدر کودکی را در مسجد و هیئت‌های مذهبی گذراند. 

 از زمانی که خود را شناخت، در امور مذهبی در مجامع ظاهر شد و دوران ابتدائی را در دبستان اوحدی و راهنمایی را در مدرسهٔ پارسا (دکتربهشتی) و مقطع دبیرستان را در مدرسهٔ مهندس بازرگان (علامه طباطبایی) در رشتهٔ حسابداری با اخذ دیپلم حسابداری به پایان برد. 

در سن ۱۵سالگی فعالیت خود را در حسینیه منتظران مهدی (عج) آغاز و جز موسسین این مرکز بوده و در‌‌ همان مسجد نصیرآباد، کلاس قرآن برپا می‌نمود. 

چندین بار توسط ساواک دستگیر شدند. پس از انقلاب به استخدام آموزش و پرورش درآمد. 

در سال ۶۱ بر حسب وظیفه به جبهه شتافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۳
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ

زندگینامه شهید رضا شکاری

شهید رضا شکاری در ۱۸ دی‌ماه ۱۳۳۶ در شهرستان مراغه در خانواده‌ای متوسط دیده به جهان گشود و در سال‌های اول زندگی کودکی پرنشاط بود همیشه سعی می‌کرد کارهای شخصی خود را به‌تنهایی انجام دهد و هرگز اجازه کمک به دیگران را نمی‌داد ازآنجایی‌که در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بود علاقه زیادی به خواندن نماز و گرفتن روزه داشت از ۶ سالگی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت طوری که پدر و مادرش به‌زور روزه‌اش را می‌شکستند و در‌‌ همان سال دریکی از مسابقات مذهبی مسجد محله شرکت کرد جوایزی نیز دریافت نمود. 

 دوران ابتدائی را در دبستان امیرکبیر به پایان رسانید و دوران دبیرستان را در فردوسی با موفقیت به پایان رسانید و سال اول هنرستان را در هنرستان صنعتی که حال به اسم هنرستان فنی شهید شکاری هست به پایان رساند. 

 سال‌های دوم و سوم را در تبریز ادامه داد پس از اخذ دیپلم از انستیتو زنجان قبول شد. 

پس از ۲ ماه تحصیل در زنجان از دانشکده انرژی اتمی پذیرفته شد و از آنجائی که همه دانشجویان را برای تحصیلات مالی پس از ۲ سال به خارج می‌فرستادند قرار شد او را در اولین سال به خارج اعزام کنند. 

او علاقه به تجملات زندگی نداشت برای شهرت هم تلاش نمی‌کرد او همواره آرزو داشت به داد مردم برسد؛ در سال دوم به علت قیام حق‌طلبانه مردم غیور ایران دانشگاه‌ها بسته اعلام شد. 

پس از تعطیلی دانشگاه‌ها مدتی به مراغه آمد و در میان کسانیکه هنوز عامیانه می‌اندیشیدند به تبلیغ علیه رژیم استبداد پرداخت و دوباره به تهران برگشت و در راهپیمایی‌ها شرکت فعالانه داشت، 


 سرانجام رضا در روز جمعه ۸ دی‌ماه ۱۳۵۷ مصادف با ۲۸ محرم در صف راهپمائی‌ها ملحق شده و ساعت ۱۰ صبح با اصابت گلوله از ناحیه سر قبل از رسیدن به بیمارستان در بیست و یکمین بهار زندگی قبل از شکفتن پرپر شد و تا چهلمین روز شهادتش در بلوار مراغه بازارچه‌ای که در آن به شهادت رسیده بود بنام ایشان نام‌گذاری شد و در تهران نیز ساختمان انرژی اتمی بنام اولین شهید دانشگاه ساختمان بنام ایشان نام گرفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۰
حسینیه منتظران مهدی

بخشی از وصیت نامه طلبه شهید داوود خیراللهی


ام کیف اشکوا الیک حالی و هو لایخفی علیک؟ 

 آیا چگونه شکایت از حالم کنم؟ حالم که به تو مخفی نیست... 

 اگر قلم روی کاغذ می‌آورم حاکی از دردی است که ریشه در جانم دارد و اگر اکنون نیز ننویسم، مرده‌ام. 

نوشتن عین نفس کشیدنم است، چطور که اگر نفس نکشم مرده‌ام. من قصد ندارم وصیت نامه بنویسم و این زخمی بزرگ است که در قلب کم سن من نمودار است. 

ولی نمی‌دانم در چه حالم؛ ناگهان درک می‌کنم که گاهی به سخن پرداخته‌ام، ولی باز یک جهش درونی که به بزرگی فوق اتمهای ساختة بشری است، می‌خواهد گفتار مرا در حنجره‌ام خفه کند و من یارای مقابل با این بغض ریشه‌دار را ندارم. چون تن نحیف من در مقابل امواج مواج آن حقایق شاید اوهاماتی- که غبار زر و زور و تزویر مدفونش ساخته- که بدون تکرار در کورة گداختة درونم موج می‌زنند، نمی‌تواند تاب بیاورد. و تا آنجا که به یاد دارم این جریان حرکت بخش، از سن هفت سالگی‌ام در حال حرکت است. و چنان بر روحم حمله‌ور می‌شود که دوباره دندان روی جگر گذاشته، لب فرو می‌بندم از طرفی می‌بینم باید فریاد بزنم. 

 هر چند نعره‌ای که می‌کشم بی‌صدا خواهد بود و گریه من، بی‌اشک و خنده‌ام تلخ‌تر است از شیون بچه پدر و مادر از دست داده.


مناجات شهید خیراللهی با معبودش

بار الها! گفتارم را چگونه بگویم و چطور توضیح دهم که در مسیر الی الله قرار بگیرد؟ از منبعی که این نغمه‌های دلخراش سرچشمه می‌گیرد، اجازة انتشارش را نمی‌دهد.

کدام گوشهای شنوا است که ندای بی‌رمق و بی‌رنگ آدمی را بشنود؟ مغول‌هایی را می‌بینم که ماسک آدمک بر رخ دارند، دستهای بزرگش را بر دهان انسان‌ها نهاده و سخنانشان را تصفیه می‌کنند. از طرفی ابوجهل‌هایی را می‌بینم که کسانی را که بر کاخهای ظلم و تباهی و قساوت و شقاوت یورش می‌برند. می‌گویند بی‌مغز است، گوش فرا ندهید و... بارالها! فقط هنگامی که به خلوتکدة عشق نظاره می‌کنم، تنها جمال مطلق تو را می‌بینم که مافوق پدرهای دلسوز می‌باشی و هر سخن بنده‌ات را گوش فرا می‌دهی، ولی من که ره یافتة کوی تو نیستم کجا پناه ببرم؟ آن زمان که این نوشته را خوانند، از پشت غبار زمان می‌بینم که همچون هزاران نوشته‌های رنگین دیگر، مچاله شده در گوشه‌ای کز می‌کند و بر انسانیت خفتة عرصه گریه می‌کند.

پس‌ ای شمع روانم! بسوز.

پس‌ ای نخلستان وجودم! گریه کن که مخاطبانت اکثراً کرهایی می‌مانند که بی‌تفاوت از کنار تمامی گلواژه‌های موجود شهیدان می‌گذرند.

ولی‌ ای دریای درونم! آرام نگیر و موجت را بر ساحل بشریت بکوب که در این میان یارانی به خود جلب می‌کند. بگذار شلاق بر تو وارد سازند، بگذار کمر و دل دادخواهان شکنند، بگذار بر پیکر مجاهدان فی سبیل الله، هم زاهدان ریاکار موجود و هم انسانهای به ظاهر ناشنوای موجود، شلاق وارد کنند و از شعله‌های آتش تو آرام نگیرد. باشد این نیز سند رسوایی دیگری بر تاریخ!!؟ اگر می‌توانستم بگویم، می‌خواستم بگویم:

 آهای تاریخ! رنگین نویس، نکونویس زین ماجراهای فرزندانت و بر دلت ثبت کن قصه مظلومانی که دست و پا زدند و رفتند. می‌خواستم بگویم:‌ای دنیا! لااقل خودت شاهد باش آنان که با تو نساختند، چه‌ها دیدند و چه ساعتهایی از نالةشان از خود بی‌خود شدند. به راستی مخاطب عزیز! عمق این چاه منجلاب راکدام علم بشری تشخیص داده؟ می‌خواستم بگویم‌ای انسان! هان با تو هستم آیا سیر نشدی داستان قارون و... خلفان حضرت پیامبر و بالاخره هیتلر و... تو را بر خود نلرزاند؟

وه چه توجیهات شرم آوری!! من نمی‌روم چون مسئولیتم سنگین است و نمی‌توانم و هزاران توجیه این انسان توجیه‌تراش... زمانی که شهادت با صدای دل انگیز خود طلب می‌خواهد، کدام آغوش است که بدون حاشیه‌روی و توجیه‌تراشی با تبسمی بر لب بپذیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۵
حسینیه منتظران مهدی
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۸ ق.ظ

زندگینامه شهید داوود خیرالهی

شهید داوود خیرالهی ۱۳۴۶ در روستای «کهلان» از توابع مراغه دیده به جهان گشود. 

وی در کنار تحصیلات، از‌‌ همان سن کودکی، در مسجد آقا محمد تقی، حسینیه جوانان و حسینیه منتظران مهدی (عجل الله تعالی فرجه) مراغه، به یادگیری احکام اسلامی و قرآن مجید پرداخت و روح خود را با نور قرآن صیقل داده و به نور الهی منور ساخت. 

 ۱۱ ساله بود که شعله‌های انقلاب اسلامی، فروزان گشت. او با کمک گرفتن از افکار انقلابی خانواده‌اش، در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی فعالیت‌های چشمگیری از خود به نمایش گذاشت. 


 اعلامیه‌های حضرت امام (رحمه الله علیه) را پخش نموده و عکس‌های ایشان را در کوچه و بازار نصب می‌نمود. 

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در مسیر مستقیم خط امام به فعالیت‌های خود ادامه داد؛ 

او در سال ۱۳۶۱ وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه عالی ولیعصر تبریز مشغول به تحصیل گردید و هم زمان، تا کلاس چهارم دبیرستان نیز ادامه تحصیل داد. حضور مداوم او در جبهه‌های دفاع حق علیه باطل، فرصت تحصیل را از او سلب کرده بود ولی او با سعی و کوشش مضاعف، سعی در جبران عقب‌ماندگی دروس می‌نمود و اکثراً در جبهه‌ها حضور داشت. 

 شهید خیرالهی در طول چهار سال، «هشت مرتبه» به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام شد. و در عملیات‌های: «بیت‌المقدس، والفجر چهار و بدر» شرکت نمود. 

سرانجام در ۲۴/۱۱/۱۳۶۴ در منطقه فاو (عملیات والفجر ۸) گل وجود او در اثر جاری شدن خون از حلقوم پاکش، پرپر شد و بر حقانیت اسلام و انقلاب اسلامی، گواهی داد، او که بسان تندری از قلب حوزه به جبهه‌ها آمده بود، به فوز عظیم شهادت نایل شد. 

 روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۸
حسینیه منتظران مهدی